دیگه حسی واسه خوندن ندارم دلیلی برای موندن ندارم
احتیاجی به ترحم شما نیازی به دل سوزوندن ندارم
دیگه وقت رفتنم سر رسیده فصل موندنم به آخر رسیده
قلم سیاه حسرت رو دلم طرحی از کینه و نفرت کشیده
وقتی اون کلاغ پیر خبر می داد از شبای درد و از روزای سخت
برگای خزون زده آروم می ریخت از روی شاخه های خشک درخت
باد ولگرد تو درختا می پیچید گلهای قشنگو از شاخه می چید
خدا هم اون بالا ها نشسته بود اما بغض تو صدامو نمی دید........
فرهاد
فرهاد
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 10:18 ب.ظ
فرهاد
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 07:02 ب.ظ
می دونم همه چیز براتون تکراری شده...نمی خوام برای وبلاگم تبلیغ کنم ولی تمام چیزهایی که به نظرم جالب و جذاب بیاد براتون توش می ذارم...درباره فیلم ، موزیک ، بازی ، هنرپیشه ها و خواننده ها ، اخبار و ....!!
همین...!! بازم چیزی می خواید..؟!
فرهاد
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 05:39 ب.ظ